یکی از دوستام یه فیلم
بهم معرفی کردو گفت حتما ببینمش چون خیلی قشنگه منم تنبلیم میومد که
برم دنبالش تا اینکه خودش واسم آوردش...جمعه بود و تو خونه بودیم یاد
فیلمه افتادم گفتم بابا حوصله داری فیلم ببینیم گفت آره...خلاصه رفتم
فیلمو آوردم و نشستیم به تماشا...20 دقیقه از فیلم گذشته بود بابام گفت
مهدیس چایی بریز...( آشپزخونه ما طوریه که رو به رو تلویزیونه و به
راحتی میشه تلویزیون رو از آشپز خانه دید)..خلاصه من رفتم چایی
بریزم..چایی رو ریختمو رفتم بزارم تو سینی که دیدم صدای آخ و اوخ زنه
بازیگر فیلم میاد....نگا کردم دیدم بـــعله..( زیاد معلوم نبود ولی از
حرکت کمر مرده و ناله های زنه معلوم بود )....نفسم بالا نمیومد..تنها
کاری که کردم سرمو کردم تو یخچال و داد میزدم پس این قندون کجاست..!!!
بعد گوش کردم دیدم انگار صحنش عوض شده ..رفتم قندون و گزاشتم تو سینی و
بردم تو هال....بابام چپ چپ نگام کردو گفت مطمئنا قندون تو یخچال نبود....لازم
به ذکر نیست که من تا 2 روز پیش بابام آفتابی نمیشدم
نقل قول از دوستم
: میگه رفتیم جشن عروسی یکی از رفیقام که تو یه ویلا با یه حیاط گنده
برگزار کرده بودن ...تو حیاطم بزن بکوب میکردن که یهو بارون شدیدی گرفت
یه رفیق دیگه منم ساق دوش بود که مسته مست بود هیچی حالیش نبود اینقد
خورده بود ... همه مهمونا وقتی دیدن بارون گرفت رفتن داخل ویلا ولی هر
چی دنبال ساق دوش میگشتیم میدیدیم نیست رفتیم بیرون تو حیاط , دیدیم
زیر بارون داره به گلا با شیلنگ آب میده :|
امروز صبح ساعت 6پرواز داشتم تهران به کرمان...
ساعت 4بیدارشدم از کرج اومدم سمت فرودگاه حالا فکر کن شبش ه اصلا
نتونستم بخوابم...
گیج گیج بودم وقتی وارد هواپیما شدیم و رو صندلیم نشستم یه آقای خیلی
خوشتیپ اومد کنارم و آهسته گفت شماره اتون چنده؟!!!!!!!!!!!!
من:0شماره منو میخواید چیکار؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!چرا فکر کردید من بهتون
شماره میدم؟!!!!!!!!!!
خیلی محترمانه گفت:آی کیو شماره صندلیت چنده درست نشستی؟!!!!!!
من همیشه توی
دوران تحصیلم یا نمره اول بودم یا نمره دوم.درس هام همیشه عالی بود و
در زمره دانش آموزان تاپ کلاس بودم...
دوران ابتدائی بودم وضع مالی مون هم اصلا خوب نبود.توی کلاس هر هفته به
بچه ها جایزه می دادن.من پیش خودم میگفتم چرا با اینکه من دانش آموز
ممتاز هستم ولی هیچ وقت جایزه نمی گیرم؟؟؟
یه روز رفتم پیش مدیرمون بهش جریان رو گفتم،اونم گفت فردا به پدر یا
مادرت بگو بیان مدرسه.عصر که رفتم خونه به مادرم گفتم که مدیر گفته
باید بیای مدرسه اونم گفت من که وقت دکتر دارم میگم بابات بره...
فردا صبح بابام اومد مدرسه و من همش دلهره داشتم ببینم چی شده ولی
ظاهراً خبر خاصی نبود.!!!
فرداش دیدم خانم معلممون با یه جعبه هدیه کوچیک وارد شد توی دلم دعا
کردم کاش این یکی مال من باشه.در کمال ناباوری دیدم اسم من رو
خوند.رفتم پای تخته بچه ها برام دست زدن،زنگ تفریح که شد جایزه ام رو
باز کردم.واااااای خدایا چی دیدم؟؟؟
ساعت بابام...
الان که یادم میاد اشکم در میاد.آخه بابام بخاطر اینکه من جلوی بقیه کم
نیارم این کار رو در حق من کرده بود.
بابا جون خیلی دوستت دارم:)
بچه که بودیم یه بار مادرم نبود منم, دوستم رو دعوت کردم برا ناهار
خونمون........
قرار شد آبجیم اشپزی کنه ابجیمم اون موقع نوجون بود......
منو دوستم مشغول خاله بازی:)
... آبجیم مشغول آشپزی............
کو کو با برنج...........کوکوش که وار رفت برنجشم که شفته شد.......در
حد خیلی ضایع طوری که خجالت میکشید بیاره جلو دوتا کودک:)))))
بر داشت برنج و کوکو وا رفته رو با کلی آتاشغال قاطی کرد اورد گذاشت
جلو ما گفت بخورید براتون غذای ژاپنی درست کردم از رو کتاب آشپزی اسم
این غذا *سانگ شانگ* هست.........
ما هم خنگ.خوردیم ولی انصافی خوش مزه شده بود.......
دوستم رفته بود خونشون گریه میکرد که مریمینا غذای خارجی میخورن........مامانش
ام اومده بود دستور غذا رو از آبجیم گرفت........
:))))))))))))
این شد که همه دوستامو دعوت کردم آبجیم دوباره سانگ شانگ داد به خورد
ما کودک ها:))))))
مامان من سر ١
چهار راه یه گدا دید داشت روزنامه میفروخت.بهش پول داد اون گدا هم دعا
کرد گفت ایشالا پرشیا بخری،٣ماه بعد مامانم پرشیا خرید.دوباره رفت تو
همون چهار گداهرو دید گدا گفت ایشالا مزدا ٣ بخری!!!٣هفته نشد مامانم
مزدا خرید!!!این گذشت و ٢-٣ سال این نبود.پنج شنبه دیدیمش بهش گفتیم
کجا بودی گفت تصادف کرده بودم مامانم که جو گیر بود ٥تومن گذاشت کف
دستش یارو هم دعا کرد ایشالا پرادو بخری...حالا این هیچی چراغ سبز شده
مامانم داره بهش میگه چه دعاهایی کنه بعد از چهار راه رد شدیم خواهرم
زد زیر گریه!گفتیم: چی شد؟!؟ گفت: یادمون رفت بگیم واسه کنکورم دعا کنه!!!