-
خنده ، خواب ، گریه ...
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 17:40
وقتی شخصی حتی برای کارهای احمقانه ، بیش از حد می خندد ، مطمئن باشید که او غم سنگینی در دل دارد. هنگامی که شخصی بیش از حد می خوابد، مطمئن باشید که احساس تنهایی می کند. وقتی کسی برای موضوع کوچکی گریه می کند, این بدان معنی است که او دل صاف و بیگناهی دارد. وقتی کسی سر هر موضوع کوچکی به هم می ریزد و عصبانی می شود این نشان...
-
زیر لفظی عروس خانم!
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 17:39
از همان روز اول مراجعه به آزمایشگاه ، داماد نشان میداد که به قولی سر و زباندار است. در روز عقد پس از این که برای بار سوم از عروس وی درخواست وکالت کردم و خانم قندساب گفت: عروس زیرلفظی میخواد، داماد شوکه شد و یواشکی خطاب با خانمهای تور و قندگیر گفت: بابا هماهنگی میکردین خب! بعد به مادرش اشاره کرد و مادر هم به سراغ...
-
داف یعنی چی؟
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 19:45
آیا معنی واقعی واژه ( داف ) را می دانید؟ Duff یعنی چه؟ براستی لغت داف که این روزها همه جا کاربرد زیادی داره چه معنی داره؟!! نمیدونم دقیقا کی و کجا این کلمه وارد زبان پارسی شد! ولی توی زبان آلمانی یعنی بند کفش! و توی زبان انگلیسی یعنی سبزى هاى فاسد جنگل که شاید بی ربط هم نباشه که بعضی برای کوچک کردن نام زن این اصطلاح...
-
خواسگاری
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 19:45
خواسگار: ملاکوى شمو برىِ ازدواج چیچیه ؟ دختر خانم گرامى : برىِ من تفاهم خیلى مهمه خواسگار: تفاهم که ها ! دیگه ؟ دختر خانم گرامى :مهم تفاهمه بعدش یه سقفى که بالوى سرم باشه خواسگار : خب او که ها ! دیگه جیچى؟ دختر خانم گرامى : مهم تفاهمه و یى دونه سخف و یى باغى توو قلات خواسگار : خب دیگه چیچى ؟ دختر خانم گرامى : خب همو...
-
اخر عاقبت زرنگ بازی
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 15:13
ماجرای یه بابا از زبون خودش... . . . . با کلی مکافات مریم و راضی کردم بردم خونه ... داشت یخش آب می شد ، لباسامو کم کم داشتم در میاوردم که دیدم هی زنگ خونه رو میزنن! منم محل ندادم ... 10 دقیقه گذشت یهو دیدم از در و دیوار داره مامور میریزه تو ! دیدم یارو پشت بلند گو داره میگه " هیچ راه فراری نداری ، اینجا در...
-
تاکسی نارنجی تهران در لندن!
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 15:13
جدا ادم با صفایی طرف.. .
-
نامه جالب پسر به پدر
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 22:15
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند : پدر عزیزم، با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست...
-
تئوری شن
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 13:03
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی میپرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن» مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد. بنابراین به او اجازه عبور میدهد. هفته بعد...
-
آقای همساده
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 00:04
آقو ما دیروز تو قبرستون بودیم دیدیم یه مراسم ختم واس یه بابایی گرفتن گفتیم مام شرکت کنیم ثواب داره... همه نشسته بودیم ناراحت یهو خونواده زن دوم مرحوم پیداشون شد! آقو دوتا خونواده افتادن رو سر هم کتک و کتک کاری...مام رفتیم جداشون کنیم انقد مشت و لگد خورد تو پوزمون فکمون از 36جا شیکست! آخرشم دو طرف از شدت ناراحتی...
-
هدیه ای برای مادر
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 00:04
چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر ، قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد ، آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که به مادر پیرشون دادن که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر)...
-
فهمیِِِِِِِِِِِِِِِِِدمـــــــــ
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 14:10
فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به همسرت بگویی " دوستت دارم". 61 سال فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . 38 ساله فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. 20 ساله فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه "بعداً راجع بهش...
-
کانون فرهنگی آموزشــ همه جا هیچکس تنها نیست!
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 14:09
باراک اوباما هستم برنده جایزه نوبل و رییس جمهور آمریکا از سال اول دبیرستان در ازمونهای کانون شرکت می کردم
-
آخرین آرزوی پدر
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 12:14
شب از نیمه گذشته بود. پرستار به مرد جوانی که آن طرف تخت ایستاده بود و با نگرانی چشم به پیر مرد بیمار دوخته بود نگاهی انداخت. پیر مرد قبل از اینکه از هوش برود مدام پسر خود را صدا میزد. پرستار نزدیک پیر مرد شدو آرام در گوش او گفت:" پسرت اینجاست او بالاخره آمد." بیمار به زحمت چشمانش را باز کردو سایه ی پسرش را...
-
خواست زنان
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 12:13
روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو، پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد. آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد....
-
آموزش در حد تیم ملی
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 10:34
-
درد دل مردونه
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 16:04
مرد ها سکوت می کنند!!! نمی توانند وقتی که ناراحت هستند!!! گریه کنند و بهانه بگیرند!!! اون ها نمی توانند به تو بگویند!!! من رو بغل کن تا آروم بشم!!! نمی توانند بگویند دلشان می خواهد در آغوش تو گریه کنند!!! ممکن است خیلی تو رو دوست داشته باشند!!! اما نمی توانند صداشون رو مثل دختر بچه ها کنند و جیغ بزنند و بگویند :...
-
اونیفرم ضد فحش
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 16:04
سر گروهبان پادگان آموزشی رو کرد به گروهان تحت امرش و گفت : همه شما به خاطر بی نظمی و سرپیچی از دستور باید تنبیه بشید ، زود نفری ده بار روی زمین شنا برید وشروع کرد به شمردن: یک دو سه چهار پنج شش هفت هشت نه ، نه ، نه ، نه ، نه و همینطور به گفتن عدد نه ادامه داد بعد از چند دقیقه در حالی که لبخند میزد گفت : میدونم الان...
-
یه خری پیدا شد
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 16:03
یک روز مردی در حال عبور از خیابان کودکی را مشغول جابجایی بسته ای دید که از خود کودک بزرگتر بود، پس به نزدیکش رفت و گفت: عزیزم بگذار تا کمکت کنم. مرد وقتی خواست بسته را بردارد دید که حتی حملش برای او مشکل است چه برسد به این بچّه. کمی که رفتند مرد از کودک پرسید چرا این بسته را حمل می کند؟ کودک در پاسخ گفت: که پدرش از او...
-
ماتریس متقارن ادبی
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 14:32
این شعر به صورت عمودی وافقی یک جور خوانده میشود از چهره افروخته گل را مشکن ! افروخته رخ مرو تو دگر به چمن ! گل را تو دگر مکن خجل ای مه من ! مشکن به چمن ای مه من قدر سخن !
-
مشاور ازدواج
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 14:32
چرا مردها نباید مشاور ازدواج باشند؟ مشاور عزیز امیدوارم بتوانید به من کمک کنید. چند روز پیش من از خانه خارج شدم تا به سر کارم بروم. هنوز از خانه دور نشده بودم که ماشینم خراب شد و مجبور شدم تا خانه پیاده برگردم. وقتی وارد خانه شدم نتوانستم آنچه را می بینم باور کنم. دختر همسایه توی بغل شوهرم بود ! من 32 ساله هستم، شوهرم...
-
بازاریاب
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 14:31
یه بازاریابِ جارو برقی درِ یه خونه ای رو میزنه، و تا خانمِ خونه در رو باز میکنه قبل از اینکه حرفی زده بشه، بازاریاب میپره تو خونه و یه کیسه کود گاوی رو روی فرش خالی میکنه و میگه: اگه من قادر به جمع کردن و تمیز کردنِ همه ی اینها با این جاروبرقی قدرتمند نباشم حاضرم که تمامِ این کود ها رو بخورم! خانوم میگه: سُــسِ سفید...
-
پالتو پوست
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 14:31
زن پالتو پوست گرون قیمتی که تازه اون روز صبح از فروشگاه خریده بود رو پوشیده بود و مشغول تماشای خودش تو آینه بود دختر نوجوان که تازه از مدرسه برگشته بود نگاهی به مادرش انداخت و با خشم گفت : مامان میدونی به خاطر اینکه تو بتونی این پالتو پوست رو بپوشی و باهاش به دیگران فخر بفروشی یه حیوون معصوم و بی دفاع و بدبخت و بیچاره...
-
سرطان تیرویید
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 15:57
چهارشنبه دکتر متخصص در برنامه بسیار جالبی در باره گسترش سریع سرطان تیرویید خاطرنشان کرد که این افزایش میتواند احتمالا بعلت استفاده از عکسبرداری "ایکس ری" از دندان و ماموگرام باشد. دکتره اشاره کرد دندانپزشکان می توانند هنگام عکسبرداری پیش بند محافظ را بالا آورده بطوری که گردن بیمار را کاملا بپوشاند. بسیاری از...
-
شاهکاری از یک خانم
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 15:57
چند روز پیش برای عوض کردن روغن ماشینم به مکانیکی رفته بودم که دختر خانومی 27-26 ساله با کبکبه و دبدبه وارد شد و به مکانیک گفت : ببخشید آقا یه 710 میخواستم میشه لطف کنین بدین؟؟ مکانیک گفت :710 تا چی؟؟ دختر خانوم گفت : 710 تا هیچ چی؟!! ..710 ماشین من گم شده ..اگه میشه یه دونه بدین !! مکانیک گفت : 710؟؟؟ حالا این 710 چی...
-
حاضر جوابی پیرمرد نابینا
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 15:56
زن و شوهری با 9 تا بچه در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده بودند که پیرمرد نابینایی هم به آنها ملحق شد اتوبوس که آمد پر بود و فقط زن و 9 تا بچه تونستند سوار بشوند. به همین خاطر شوهر و پیرمرد نابینا تصمیم گرفتند پیاده راه بیافتند بعد از مدتی شوهره از تق تق چوب مرد نابینا عصبانی شد و گفت چرا یه تیکه لاستیک سر چوبت نمیکنی....
-
بابا جون مادرتون بیخیال من شید
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 15:55
-
راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 16:05
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها افراد زیادی اونجا نبودن، 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه...
-
توله های فروشی
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 16:04
مغازه داری روی شیشه مغازه اش اطلاعیه ای به این مضمون نصب کرده بود؛ "توله های فروشی". پسرکی اطلاعیه را دید و بعد از چند لحظه مکث وارد مغازه شد و پرسید : "قیمت تولهها چنده؟" مغازه دار پاسخ داد: "هر جا که بری قیمتشون از ٣٠ تا ٥٠ دلاره". پسرک دست در جیبش کرد و مقداری پول خرد بیرون آورد و...
-
داستان شایا و کمال انسانی
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 16:04
در نیویورک، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمیشود... او با گریه گفت: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟ هر چیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه...
-
انعام بیل گیتس
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 16:04
روزی بیل گیتس به رستورانی میره و بعد از تموم شدن غذاش ۲ دلار به گارسون پاداش میده. گارسون تعجب میکنه و میگه جناب بیل گیتس، دختر شما دیروز به همین رستوران اومد و ۱۰۰ دلار به من پاداش داد، شما فقط ۲ دلار پاداش دادین ! بیل گیتس در جواب گفت: اون دختره یک بیلیونر هست و من پسره یک کشاورز !