خلاقیت فوق العاده جالب یک دانشجو باعث شد که استاد به او صفر ندهد!
اسخهای جالب این دانش اموز باعث شد تا
نمره صفر نگیرد. سوال ها و جوابها را بخوانید.
ANSWERS OF A BRILLIANT STUDENT WHO OBTAINED 0 But I would have given
him 100
Q1. In which battle did Napoleon die?
* his last battle
درکدام جنگ ناپلئون مرد؟
در اخرین جنگش
Q2. Where was the Declaration of Independence signed?
* at the bottom of the page
اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟
در پایین صفحه
Q3. How can u drop a raw egg onto a concrete floor without cracking
it?
*Concrete floors are very hard to crack.
چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون ان که ترک
بردارد؟
زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد
Q4. What is the main reason for divorce?
* marriage
علت اصلی طلاق چیست؟
ازدواج
Q5. What is the main reason for failure?
* exams
علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟
امتحانات
Q6. What can you never eat for breakfast?
* Lunch & dinner
چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟
نهار و شام
Q7. What looks like half an apple?
* The other half
چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟
نیمه دیگر ان سیب
Q8. If you throw a red stone into the blue sea what it will become?
* it will simply become wet
اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟
خیس خواهد شد
Q9. How can a man go eight days without sleeping ?
* No problem, he sleeps at night.
یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟
مشکلی نیست شبها می خوابد
Q10. How can you lift an elephant with one hand?
* You will never find an elephant that has only one hand..
چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟
شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد
Q11. If you had three apples and four oranges in one hand and four
apple and three oranges in other hand, what would you have ?
* Very large hands
اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار
سیب داشته باشید کلا چه خوهید داشت؟
دستهای خیلی بزرگ
Q12. If it took eight men ten hours to build a wall, how long would
it take four men to build it?
* No time at all, the wall is already built.
اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت
خواهند ساخت؟
هیچ چی چون دیوار قبلا ساخته شده
با رفیقم دعوام شده ,زنگ
زده به دوست دخترم گفته اشکان با یه دختره دیگه رفیقه , دوست دخترم زنگ
زد فحش و کشید به من و قطع کرد
منم زنگ زدم به دوست دخترش گفتم حامد با یه دختره دیگس نسترن ,
دختره میگه " خاک به سرم , دیروز گفت بیا خونمون خالیه , نرفتم حتما
ناراحت شده , بذا بش زنگ بزنم برم خونشون , بذا سر راه یه کادو هم براش
بگیرم کوروش نه ؟ خدا کنه منو ببخشه"
مادر
: داری چیکار میکنی پسرم ؟
پسر بچه 5 ساله : دارم واسه دوست دخترم نامه مینویسم
مادر : ولی تو که هنوز خوندن و نوشتن بلد نیستی
پسر بچه 5 ساله : اونم بلد نیست بخونه ، اصن تو چه میفهمی عشق یعنی چی
؟
مادر :O :|
در یخچالو باز میکنی ،
هیچی نیس ، چار تا فحش میدی و میبندی!
تصمیم میگیری رژیم بگیری!
دوباره در یخچالو باز میکنی ، تمام خوردنیای مورد علاقه ت میان جلو
میگن :منو بخور ، منو بخور!
ازادی
فقط لخت گشتن در خیابان نیست...
ازادی راحتی گشت و گذار با دوست دختر و پسر نیست
ازادی یعنی تو کافری اما به دین من احترام میگذاری...
ازادی یعنی یکی تو خیابون با حجاب بود تو تمسخرش نمیکنی!
ازادی یعنی تو پیکتو پر میکنی و من نمازم و سر وقت می خونم...
جواب منطقی اکثر پدرهای
ایرانی در مقابل اجازه گرفتن فرزندانشان برای انجام کاری :
1) اگر قبلا کسی آن کار را انجام نداده باشد : آخه کی تاحالا همچین
غلطی کرده که تو میخوای بکنی ؟
2) اگر قبلا کسی آن کار را انجام داده باشد : حالا هرکی هر غلطی کرد تو
هم باید بکنی ؟
راستی هیچ فکر کردی؛ وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟ خیلی ساده است ! یعنی اینکه تو دو قدم از اونها جلوتری...
فعلا بای بای همتونو دوس دارم فقط ی چیزی نیای اینجا لبخند ژکوند تحویل من بدیناااااااا بعد برین بیاین حرفای دلتونم بزنیم نظر بدین انتقاد بکنین منو بزنین جیغ بکشین فقط نظر یادت نره هااا نظرای شماها حتی شما دوست عزیز برای من تاج سره خـــــــــــوب تا یه بار دیگه با یه سلام ویژژژژژژه با بوس اضافه ی دیگه همتونو میدم بغل همونی که هممونو دوس داره فعلا بای.
از یک استاد سخنور دعوت بعمل آمد که درجمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید.
محور سخنرانى درخصوص مسائل انگیزشى و چگونگى ارتقاء سطح روحیه کارکنان دورمیزد.
استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتى که توجه حضار کاملا" به گفته هایش جلب شده بود،
چنین گفت: "آرى دوستان، من بهترین سالهاى زندگى را درآغوش زنى گذراندم که همسرم نبود".
ناگهان سکوت شوک برانگیزى جمع حضار را فرا گرفت!
استاد وقتى تعجب آنان را دید، پس از کمى مکث ادامه داد: "آن زن، مادرم بود".
حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را ادامه داد...
-
-
-
تقریبا" یک هفته از آن قضیه سپرى گشت تا اینکه یکى از مدیران ارشد همان سازمان
به همراه همسرش به یک میهمانى نیمه رسمى دعوت شد.
آن مدیر از جمله افراد پرکار و تلاشگر سازمان بود که همیشه خدا سرش شلوغ بود.
او خواست که خودى نشان داده و در جمع دوستان و آشنایان با بازگو کردن همان لطیفه، محفل را بیشتر گرم کند. لذا با صداى بلند گفت:
"آرى، من بهترین سالهاى زندگى خود را درآغوش زنى گذرانده ام که همسرم نبود!".
همانطورى که انتظارمیرفت سکوت توام با شک همه را فرا گرفت
و طبیعتا" همسرش نیز دراوج خشم و حسادت بسر میبرد.
مدیر که وقت را مناسب میدید، خواست لطیفه را ادامه دهد، اما از بد حادثه، چیزى به خاطرش نیامد
وهرچه زمان گذشت، سوءظن میهمانان نسبت به او بیشتر شد، تا اینکه بناچار گفت:
"راستش دوستان، هرچى فکر میکنم، نمیتونم بخاطر بیارم آن خانم کى بود!".
نتیجه اخلاقى:
Don't copy; if you can't paste