یه روز تو دانشگاه سر یکی از کلاسها دختری بود که همش به این و اون
گیر میداد...
چندین بار استاد تحدیدش کردم که میندازمت (درسشو)...
ولی باز هم از رو نمیرفت...
گذشت و گذشت تا یه روز تولد استاد شده بود...
استاد اومد سرکلاس تا وارد شد با دختره با خنده داد زد: استاد تولدتونه دست بزنیم؟...
استادم گفت:
الآن سرکلاس جلو بچه ها درست نیست بعداً میدم قشنگ دست بزنی
فکر کنم درسشو با اون استاده حذف کرد