دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و
گفت :
مامانم گفته چیزهایی که تو این لیست نوشته بهم بدی ، اینم پولش
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشنه شده در کاغذ رو فراهم کرد و به دست
دختر بچه داد ، بعد لبخندی زد و گفت :
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی ، میتونی یه مشت شکلات بعنوان جایزه برداری
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد ، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت میکشه گفت :
دخترم خجالت نکش بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار
دخترک پاسخ داد : عمو نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم ، نمیشه شما بهم بدین ؟
بقال با تعجب پرسید ؟
چرا دخترم ؟ مگه چه فرقی میکنه ؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت :
" آخه مشت شما از مشت من بزرگتره !! "
سلام
خیلی قشنگ بود...
چه دختر کوچولوی زرنگ و با هوشی بود!
دخترم دخترای جدید.......
سلام
خیلی قشنگ بود...
چه دختر کوچولوی زرنگ و با هوشی بود!
سلام
خیلی قشنگ بود...
چه دختر کوچولوی زرنگ و باهوشی بود!
الان با تمام وجود درک کردم که ایقده این داستان قشنگ بوده که گفتی تا سه نشه بازی نشه هر سه تا نظرت یکی بود....
راستی بازم یادم رفت اول بگم سلام چوطورین؟
ای دخترک شیطووووووووووووون![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
دوست داشتی به ماهم سر بزن خوشحال میشیم
حتما سر میزنم مگه میشه یه باحال پیدا بشه من بهش سر نزنم از اون حرفا بوداااا ایقده سر میزنم که صابخونه بشم....