قلقلک با طعم خنده【ツ】

-—لطفا با اخم وارد شوید-—

قلقلک با طعم خنده【ツ】

-—لطفا با اخم وارد شوید-—

سوتی های شما 6

خدا رفتگان همه رو بیامرزه،
چند وقت پیش ختم مامان بزرگم بود ما هم از بس گریه کرده بودیم چشما باد کرده بود اصلاً یه وضی!!!
یکی از همسایه های مامان بزرگ مون اومده بود واسه عرض تسلیت،ماهم روبروی این بنده خدا نشسته بودیم و داشتیم چایی میخوردیم که این خانوم شروع کرد از مامان بزرگ ما تعریف کردن : آره ثریا خانوم خدابیامرز خیلی گل بود،خیلی خانوم بود صافو ساده،بی غل و قش،بی شیله پیله.. اصلاً خیلی بی همه چی بود!!!!منم که بیشعور :o:o:o:o
تا اینو گفت وسط گریه زاری زدم زیر خنده هر چی چایی تو دهنم بود پاچیدم رو سر و صورت طرف D:
،بعدم مامان ما فحش های به ما داد که عرب تا حالا به خرش نداده:(:(:(:(:((((((

- - - - - - - - - - - - - - -

دوم ابتدایی که بودم بعد از زنگ آخر دوستم که خیلی باهاش جور بودم گفت که به یاد قدیما که با هم همسایه بودیم بریم خونمون،
خونه ی ماهم باهم فاصله داشت.
خلاصه منم رفتم یه 10 دقیقه ای موندم اونجا ، با استرس تمام برگشتم خونه وقتی رسیدم غروب شده بود و فقط آبجی بزرگم خونه بود از اونجایی که منو همیشه دس مینداخت بهم گفت خاک تو سرت کجا بودی مامان و بابا اومدن مدرست دیدن نیستی رفتن اداره پلیس. منه خاک برسرم از پلیس می ترسیدم گفتم الاناست بیان منو بگیرن بندازن زندون آقا گریه زاری ای راه انداخته بودم که نگو این آجیه ماهم نمیگفت بهم که مامان خونه همسایس باباهم هنوز سرکاره آقا یه نیم ساعتی این گریه زاری ادامه داشتو منم منتظره پلیس.
یهو مامان اومد خونه دید که من گریه می کنم و اینا... منم منتظره کتک... خودمو آماده کرده بودم که بخورم. گفت چرا گریه میکنی ؟؟
منم گفتم مامان غلط کردم بخدا دیگه نمیرم کلیم به دوستم فحش دادم مامانه گفت: چی می گی کجا رفتی ؟؟ نگو این مامان اصلا هواسش به دیر اومدن من نبود. بعد آبجیم خندید منم تازه دوزاریم افتاد، اما هی گریه می کردم، بعد مامان واسه اینکه گریه نکنم بهم پول داد منم رفتم یه فلافل خریدم خوردم حسابیم بهم چسبید چون نه کتک خوردم نه رفتم زندان.

- - - - - - - - - - - - - - -

توی ده پدریمون یه خورده زمین کشاورزی داریم و تابستونا واسه درو و کارای دیگه با فامیلا 3-4 روز میریم اونجا.
یه نفر توی ده هست به اسم اسماعیل میرزا که این یارو رو از بیکاری، کردنش مسئول مخابرات روستا. (یه خورده هم شنگول میزنه)
خلاصه تابستون پارسال رفته بودیم روستا ، بعد از درو، من و 2 تا از پسر عمو هام کنار روستا مشغول گونی کردن ِ گندم بودیم که یهو دیدیم میرزا داره با دستپاچکی از پشت بلنگوی مسجد ده، نطق میکنه:

اهالی محتِرَم... تِوجه بفرمایید...
از شهر زنگ زِدن گفتن: داریم مخابراتِ مرکزی ر ِ میشوریم، تلفناتُن ِ اَ پیریز بکشید که آب نره داخلیش...

ما رو میگی آقا در جا خشکمون زد
بعد چند ثانیه، روی خاک خر غلط میزدیم از خنده
تا شعاع 1 کیلومتری همه جنبنده ها دل و رودشون از خنده پیچ خورده بود..

- - - - - - - - - - - - - - -

سال سوم دبیرستان بودم. خوب طبیعتا ارشد مدرسه بودیم و تو کل مدرسه من و 4تا دوستام یه گروه شاخ داشتیم که دیگه مدیر هم کاریمون نداشت.
روزی که قرار بود دبیر زیست جدید واسه کلاس ما بیاد دیر اومده بود,حوصله مون سررفت ما هم شروع کردیم به بزن برقص و با موبایل پخش موزیک , چندتا از بچه ها که میومدن ببینن چه خبره دوستام دستشون رو میگرفتن میاوردن وسط واسه رقص؛ یهو یه دختر کوتاه با 150cmقد اومد داخل و گفت این مسخره بازیا چیه بشینید سر جاتون ؛ منم گفتم حتما شاگرد جدیده بذار این یکی رو من بیارم وسط؛ منو دوستم دستشو گرفتیمو من با موزیک همزمان خوندم: بابابابابابا بابا بیا وسط این کارا چیه , این موزیک قر داره از نوع رقصیه, D: من 20cm ازش بلندتر بودم و وسط کلاس هم خیلی شلوغ بود هرچی داد میزد یا میخواست نرقصه منو دوستام نمیذاشتیم؛تویه لحظه ناظم مون که با ما لج بود اومد تو همه نشستیم سر جاهامون؛ یهو به دختر کوتاهه گفت: خانم رحمتی شما چرا اینا رو اینقد آزاد میذارید(تموم کلاس |: )): |: ) و شروع به بحث کرد خلاصه خانم رحمتی پیچوندش؛
اما خدایی از اون روز به بعد اونقد باهامون پایه شد که هیچ دبیری به باحالی اون هیچ جا ندیدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد