قلقلک با طعم خنده【ツ】

-—لطفا با اخم وارد شوید-—

قلقلک با طعم خنده【ツ】

-—لطفا با اخم وارد شوید-—

سوتی های شما 8

سال دوم دانشگاه بودم طبق معمول به یکی از کلاسای عمومیمون که تو آمفی تئاتر برگزار می شد دیر رسیدم، صدای استاد درس تاریخ اسلام که یه آخوند بود از پشت در شنیده می شد و من که می دونستم حدود 80 دانشجو از رشته های مختلف تو کلاس هستند و باید از جلوی همشون عبور کنم خودمو پشت در مرتب کردم و در زدم و وارد کلاس شدم که یهو دستگیره در گیر کرد تو جیب کاپشنم و عین یویو برگشتم سمت در، دیدم 80 جفت چشم عین چی دارن منو نگا می کنن، همونطور که دستگیره درو از جیب کاپشنم در می اوردم خیلی ریلکس گفتم: دست در دامن مولا زد در ..
و تو راه مصرع بعدیشو خوندم و اومدم نشستم..
صحنه پر شده بود از سفید دندانانِ بازنیش

اولین روز های تابستون , توی خواب ناز بودم که (زیرینگ زیرینگ ) صدای تلفن اعصاب خوردکن به صدا در اومد!
+بله؟!:|
-سلام , از سیستم امنیت خانواده ی ((نفهمیدم چی چی؟!!)) باهاتون تماس میگیرم..سرپرست خانواده شما هستید یا پدر؟!
((تو دلم گفتم این که حال مارو گرفت بزار ما هم یکم دستش بندازیم:D))
+بله پدر هستند.
-کجا تشریف دارید؟
+کرمانشاه سیتی!
((فک کنم سیتی رو نشنید!))
-اسم پدرتون؟
+کوین دورانت
-چی؟!!؟
+کـــــــــوین دورانـــــــت!!!!
-کجایی هستند؟!
+آمریکایی هستند پدر!
-چند سالشونه؟
+25
((با تعجب)): -شغل شریفشون؟
+بسکتبالیسته!! تو ان بی ای بازی میکنه!!
-چی؟!
+ان بی ای!!
-چی هست؟!
+لیگ محلی بسکتبال کرمانشاه!
-عجـــــــب! شمار تلفنش رو لطف کن
+صفر نهصدو خــــورده ای :D
-آقا شما چند سالته؟!
+15 سالمه!
- خیلی نهنگی!! =)


تقریبا 10سالم بودکه فیلم تنهادرخانه تاثیر عمیقی روم گذاشته بود.گفتم منم یه حرکت هوشمندانه بزنم کسی نتونه بیاد تو اتاقم.بعداز ساعتهاتفکرو طرح نقشه کلاف کاموا رو برداشتم وجلودراتاقمو تاجایی که میتونستم تار تنیدم.کارم که تموم شد تازه یادم افتادکه اگه کسی نتونه بیادتو پس منم نمیتونم برم بیرون=گیر کردم
ولی دلم نیومد بازش کنم از لاش رد میشدم
یه همچین متی بودم من

یه لحظه دیدم اسم درسش فرق داره!چارتو نگا کردم دیدم کل ترم اشتباهی رفتم سر کلاس تحلیل سیستم های اطلاعاتی و میان ترمشو امتحان دادم!
و درس سیستم های اطلاعاتی مدیریت اصلا خودخوان بوده!
:-l
خلاصه قلبم افتاد! زنگیدم دوستم کتابشو آورد،تو 2ساعت مونده به امتحان یه کتاب 300 صفحه ایو خوندم رفتم سر جلسه!
باید بگم بدم نبود!


چند سال پیش یکی از دوستام چند تا خشاب قرص کدئین را خورده بود که خودکشی کنه, منم بی خبر از همه جا رسیدم دیدم افتاده وسط اتاقش... گفتمش حالت خوب نیست؟؟؟ اونم گمونم دچار سرگیجه شده بود دست گذاشت رو پیشونیش, منم فکر کردم سردرده یه دونه دیگه قرص با زور بهش خوروندم... بیچاره بد تقلا میکرد اون آخری را نخوره :)))))))))))) به هر حال از شانسمه اینجا در خدمتتون هستم و به جرم قتل بازداشت نشدم و ایضا از شانس اون که با چنین رفیق شفیقی که داره هنوز داره نفس میکشه دی:

نظرات 1 + ارسال نظر
دریا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:15 http://azjensebaran.blogsky.com


بخدا اینا لبخندهای ژکوند نیست
از ته دل میخندم برا بعضی از این پستها...
موفق باشید دوست عزیزم

قربون این خانوم بامرام بشم

همیشه بخندین چون دنیا خیلی کوچیکه و ارزش ما انسان ها انقد زیاده که بخوایم حتی برا یه لحظه ام که شده غمگین باشیم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد